الناالنا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

خاطرات دخترم النا

النا جون و عروسی......

دخترکم...... 14 بهمن 1392 عروسی خاله جون منیژه بود،اون شب به شما خیلی خوش گذشت ،آخه اونجا انقدر چیزهای جدید بود که توجه شما رو بهش جلب کنه......مثل حباب ساز و رقص نور......   منم که نمی تونستم یک لحظه چشم ازت بردارم تا سرمو میچرخوندم یا دستت تو آب حباب ساز بود یا داشتی با فیشهای دستگاه فیلم برداری بازی میکردی...... موندم تو اگه پسر می شدی وای وای وای من باید چیکار میکردم...... بلاخره با همه ی خستگی عروسی ته تغاری مادر جون هم تموم شد......  ♥ به امید روزی که تو رو تو لباس عروسی ببینم دختر نازم...... ♥  این لباسی که خودم واست دوختم،وقتی آماده شد خونه تنت کردم ببینم چطوری شد، ...
29 بهمن 1392

روزهای با تو بودن......

دختر خوشگلم......   بلاخره فرصت پیدا کردم بشینم و خاطرات این ماه و چند روز گذشته عروسکمو بنویسم،اینقدر این روزهاخسته میشم که وقتی تو خوابی ترجیح میدم یکم دراز بکشم و استراحت کنم چون واقعا واسم انرژی نمی مونه که بشینم پای وب،3 هفته پیش تولد یگانه جون دختر عمویی من رفتیم که به شما خیلی خوش گذشت و همش در حال نی نای نای بودی البته این کار یکی از کارهای  مورد علاقته،خونه دایی جون رفتیم که اونجا مهدی هم بازی خوبی واست هست ،بازم رضایت کامل داشتی با هم کلی بازی کردین و نقاشی کشیدین،   خاله جون هم از مشهد واسه عروسی خاله منیژه اومده و هفت بهمن تولد خاله جون معصومه بود یه تولد خانوادگی گرفتم و الانم داریم خودمونو واسه عروسی خاله...
20 بهمن 1392
1